، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

گل پسر من و باباش

سیسمونی کیان جونم

1394/5/28 10:26
نویسنده : مامان کیان
444 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی مادر جون فهمید شما تو شکم مامان هستی و هر روز بزرگتر میشی به فکر بهترین چیزا برای شما بودچشمک  مادرجون و آقاجون حسابی زحمت کشیدن و  یه عالمه چیزای خوشگل برای گل پسرم گرفتن و حسابی ما رو شرمنده کردن  . راستی واسه چیدن اتاقت خیلی ها زحمت کشیدنخسته از همه بیشتر بابا مهدی اینقدر ذوق داشت که نگو  . یادمه تو یه روز بارونی با اون شکم قلمبه از این مغازه به اون مغازه می رفتیم تا کاغذ دیواری اتاقت رو انتخاب کنیم  هوا سرد بود و تاریک و یه مامان مشکل پسند  خندونک  فکر کنم خیلی بابا مهدی رو اذیت کردم طفلکی هیچ حرفی نمی زدخجالت بعدش دایی محمدت که با اینکه امتحان داشت و زندایی و مهراد نبودن بازم اومد و یه روز کامل وسایل جا به جا می کرد خاله جونتو نگو که دلش برات ضعف میره و به گفته خودش همش سر کار حواسش به شماست . عمه های عزیزت و  عموها . آقاجون و مادرجون همگی برای اومدنت روز شماری می کردن و همیشه احوالپرس شما بودند ( می دونی دیگه کم کم داره بهت حسودیم میشه عشقمممم) چشمک

از همه اونایی که تو این مدت احوالپرسم بودن و بعد از هر چکاپ حال نی نی و من رو می پرسیدن  و پا به پای من این روزها رو گذروندن ممنونم دست همتون درد نکنه بوس

می خوام چند تا از عکس های سیسمونی تو برات به یادگار بزارم که انشالله هر وقت برزگ شدی از دیدنشون لذت ببریمحبت

 

 

 

 

 

 

اینم عکس کیان کوچولوی عزیزم بوس

پسر نازم فعلا ً همین مقدار عکس برات گذاشتم قول می دم در اولین فرصت از لباس های خوشکلت هم برات عکس بزارم  راستی وسایل دیگه ات مثل کریر ، نی ناش ناش ، روروئک ، کالسکه و ... به علت نبود جا خونه مادرجون ایناست  . خیلی  دوست دارم  بغل

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)