زردی گرفتن پسرم
کیان جونم اصلا دوست نداشتم این مطلب و برات بنویسم اما پسرم این حق شماست که بدونی راستش این بدترین روز زندگی من وبابا بعد از تولد شما بود چون هر چقدر که به چهره معصومت خیره می شدم بیشتر دلم خون می شد .می دونی من همیشه از اینکه مادرها تو آزمایشگاه پا به پای بچه هاشون موقع خونگیری اشک می ریختن تعجب می کردم ، درکشون نمی کردم فکر می کردم حالا که خودم سالهاست تو آزمایشگاه هستم برام عادی شده اما چی بگم که حتی موقع خونگیریت برای آزمایش زردی خون نتونستم وارد آزمایشگاه بشم و شما رو مادر جون و بابا مهدی بردن اونجا بود که فهمیدم باید مادر باشی تا بتونی درک کنی هر چند بابا مهدی هم وقتی اومد بیرون چشماش پر از اشک بود (بعداً ب...
نویسنده :
مامان کیان
12:46