، تا این لحظه: 9 سال و 2 روز سن داره

گل پسر من و باباش

شیرین کاریهای کیان در چهارماهگی

1394/6/14 22:36
نویسنده : مامان کیان
175 بازدید
اشتراک گذاری

شاهزاده کوچولوی من این روزها اینقدر مشغول شما میشم که اصلاً متوجه گذشت زمان نمی شم با اینکه هنوز شبها پیش مادرجون عزیز هستی  و زحمت اصلی و شب بیداری ها با مادرجونه اما آخر شب که میشه بیهوش می شم اما همه این خستگی ها به داشتن تو و بوییدنت می ارزه وقتی با اون چشمای معصومت بهم خیره میشی قند تو دلم آب میشه کیانم وقتی لبخند میزنی مطمئنم فرشته های آسمون دورت جمع میشن و بالهاشون رو برات باز می کنن .

تازگی ها حسابی بقلی شدی و تا یه لحظه توی تختت میمونی غرغر می کنی  که بلندم کن و از اونجایی که مامانی طاقت اشک ریختنتو نداره زودی بقلت می کنه و همین باعث شده که آقاجون و مادرجون  حسابی از این قضیه شاکی بشن خندونک خب چی کار کنم اینقدر بامزه کمرتو بلند می کنی که آدم  نمی تونه مقاومت کنه وااای که الهی فدات شم بوس

الهی مامانت فدات بشه که طاقت دیدن بغض کردنتو نداره غمگین اما وقتی میارمت بیرون قیافتو مثل گربه شرک معصوم می کنی تعجب

 

بعد هم شروع می کنی به لبخند زدن اینجاست که آدم دلش می خواد بخورتت زیبا

  از کارهای دیگه ای که تو این سن می کنی اینه که دستتو می کنی تو دهنت و حسابی ملچ مولوچ  میکنی اینقدر که بعضی وقتها بالا میاری یه وقتهایی پستونک می زارم تو دهنت پرتش می کنی بیرون ودوباره دستتو می خوری اخه اون خوشمزه تره بوس

 

اینجا هم متوجه دوربین شدی و مثلاً حفظ آبرو کردیزبان

راستی یه جغجغه داری که عاشقشی وقتی موزیک میزنه ساکت میشی تازگیها هم خودت با دست میگیریش و وقتی  صداش در میاد احساس می کنی کار بزرگی انجام دادی و کلی ذوق می کنی البته من فکر می کنم برای این سن کار کمی نیست ( ماشالله )

وقتی بابا مهدی از سر کار میاد خونه کلی ذوق می کنی و دست و پاهاتو تکون میدی بابا هم میگه صبر کن دستامو بشورم الان میام قورتت می دم بعد هم که کلی باهاش حرف می زنی با همون زبون نوزادی که الان تقریباً متوجه میشیم  ، خنده های صدادار می کنی و ریسه میری الهی بمیرم برات محبت

وقتی می خوام پوشک و لباساتو عوض کنم همش دلت می خواد بازی کنی  تند تند دست و پا می زنی  منم میگم کیان جون می خوایم بریم خونه مادری و برات توضیح میدم که باید مرتب باشی اینا رو یادت میدم که انشالله جوون که شدی حسابی خوشتیپ باشی درست مثل بابا مهدی چشمک

 

 خلاصه آماده شدیم  و رفتیم خونه مادری و شما اونجا اینقدر بازی و شیطونی کردی و بقل همه رفتی که آخرش بیهوش شدی منم از فرصت استفاده کردم و ازت عکس گرفتم چشمک

راستی جدیداً دستها تو مشت می کتی مخصوصاً موقع شیر خوردن و شیشه شیرتو میگیری

 

خیلی وقتها هم هیچ رقمه کوتاه نمیای و بابایی مجبوره اینطوری بقلت کنه تا شما همه جا رو ببینید خطا

الهی فدات بشم محبت

راستی یادم رفت بگم عاشق موزیک آویز تختت هستی و تا آهنگش تموم بشه بهش خیره میمونی منم به کارهام می رسم  خندونک

تازگی ها یاد گرفتی سرتو نگه داری و حتی میتونی چند دقیقه ای بالا نگه داری آفرین مرد کوچولوی من محبت

خداجونم شکر...

 

پسندها (3)

نظرات (3)

ــــــدلارامــــــ
17 شهریور 94 17:10
سلام مامانه نینی ماشالا نینیه نازی دارین منم قراره خاله شم و واسه همین ی وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درست کردم خوش حال میشم ب وبم سر بزنین اگرم با توافق لینک موافق بودید بم خبر بدید
مامان کیان
پاسخ
انشالله به سلامتی به دنیا میاد چشم حتماً
adibh
18 شهریور 94 14:11
چقدر نازه ماشاالله
مامان کیان
پاسخ
ممنونم شما لطف دارین عزیزم
مامانی
20 شهریور 94 18:31
ای جاااانم به کیان خاله ماشالله
مامان کیان
پاسخ
نه عزیزم من شیر خشک میدم خیلی دوست داشتم شیر خودمو بدم اما قسمت نبود . بله وزن کیان الان خدا رو کر طبق منحنیه آخه شیر خشک به بچه وزن میده انشالله فرشته شما هم وزنش خوبه نگران نباش خود منم 2900 بودم